سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پنـ5ـج دری
تاریخ : پنج شنبه 94/8/21 ساعت 10:35 ص توسط : کریم ضیایی

استادی می گفت: روزگاری عالم زاهدی محور مراجعات مردمی بود و قطب دسته ای از جماعت متدینین. از قضا عالم فوت شد . فرزندی داشت از همه عوالم بی خبر اما جسور و حاضر جواب. عالم زاده بر جایگاه پدر تکیه زد و دستاری بر سر نهاد و به وعظ و خطابه پرداخت. عده ای از مریدان که رفتار سابق او را می دانستند و بی سوادی وی بر آنها محرز بود، از او پرسیدند : تو کی درس خواندی و در محضر پدر کسب فیض کردی که ما تورا ندیدیم و یا زانوی ادب در پیشگاه کدام استاد ساییدی؟ آقازاده ی حاضر جواب گفت: که این معروف را نشنیده اید که ولد العالم نصف العالم که این خود نیمی از علم است در دارایی من . و نیم دیگر را در گفتن «نمی دانم» یافتم که می فرمایند: لا ادری نصف العلم. این دو نصف را در خود یافتم پس خود را عالمی دیدم که می تواند بر جای پدر تکیه زند.

امروز این مثل قدیمی در بعضی از صاحبان مناصب فرهنگی ما مصداق دارد: که جواب نمی دانند و تکیه کلامی که از گفتار علما یافته اند را باهم به خورد همه می دهند  و خیلی راحت و بدون دغدغه، نیامدن عده ای دردمند را در نمایشگاهی ثلمه نمی دانند. حتی خواندن زنها هم این روزها در نظر آقایان ثلمه به اسلام نیست .

شاید از من که در این امر تخصصی ندارم و یا حتی از دور هم مشکلات صنف خبرنگار و مطبوعاتی و خبرگزاری ها را هم نمی دانم، سخن در این مورد ناسزا باشد، اما در روزگاری که هر کسی در غیر تخصصش سخن می راند و پا در کفش دیگری می کند ، آن هم از باب «نخوردم نان گندم ! اما دیدم دست مردم!» نکاتی را بیان می کنم.

عجیب است در زمانه ای که همه دم از عقل می زنند و عقلا را گرد هم می آورند و دم از تدبیر می زنند . باید گرد هم بیایند و و تدبیری کنند و مشکل را برطرف کنند ، نه اینکه بگویند حتما نمی خواسته اند بیایند و حالا هم که نیامده اند ثلمه ای (ضربه   ; لطمه) به اسلام نمی خورد.

البته ما را با این بازیها کاری نیست . غرضم درد دلی از باب مطبوعاتی بود. خدا به داد دلشان برسد. کلی وقت می گذارند : جلسه می روند ، از صبح علی الطلوع پشت در بسته می ایستند ، تا شاید راهشان بدهند یانه . از تیر برق بالا بروند و عکس بگیرند . دنبال مسئول بدوند و خلاصه سختی فراوان ... که خبر تایپ شود، ویرایش شود ،  تایید شود ، منتشر شود و ساعاتی بعد از انتشار، از اداره متبوع امر برسد که چرا منتشر شده است و علی رغم توجه مردم و نظرات متعدد باید از انتشار خارج شود . که رئیس اداره ای که حرف زده است، جایی به ما نان قرض داد و ما اکنون برای او باید جبران کنیم. و صدای هیس !!

و یا صبح یک روز پاییزی خیلی قشنگ در یک جمع صمیمی بیش از صد نفر یا بیشتر ، لابلای کوههای سر به فلک کشیده ، پا به پای دو چرخه سواران دختر و پسر ، با سختی فراوان عکسهای زیادی بگیرند از کلاه بسر های مسئول و دست گردن انداختن جمعیت نسوان و دسته ای شورت پوشیده پسر . مطلب را برسانند برای انتشار و بعد باز تماس از بالا و خروج از صف انتشار.

این دو مصداق ، گوشه ای از سختی های این جمعیت است . حالا اگر شما باشید و این همه درد سر و بعد نتیجه کارتان با یک دستور سانسور شود ، شما در نمایشگاه مطبوعات شرکت می کنید .

آیا مسئولین ما به کار خودشان شک دارند.  نمیدانم ایشان قبل از برگزاری این برنامه ها فکری هم می کنند و یا فقط دهان باز می کنند و دستور می دهند.

به فرمایش رهبری عزیز کار فرهنگی که کنسرت و اردوی مختلط نیست.

آقایان مسئول!

بر حرف ها و اعمالتان پافشاری کنید. و بر رفتارتان عذرخواهی نمایید. فقط  ایمان به این آیه مرا وادار می کند که بگویم از سانسور به جایی نمی رسید . خدا خودش شما را می ترساند نه نامه ها و رفتار دیگران با شما.

رویه تان را درست کنید:

یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفُ بِالْعِبَادِ (آل عمران -30)

روزی که هر کس کارهای نیک و کارهای بد خود را در برابر خود حاضر بیند،، آرزو کند که ای کاش میان او و کردار بدش فاصله ای بزرگ بود خداوندشما را از خودش می ترساند و خدا به بندگانش مهربان است

با عرض پوزش از بینندگان قسمتی از تلاش سانسور شده را در ادامه مطلب ببینید:

ادامه مطلب...



      
تاریخ : شنبه 94/6/28 ساعت 10:17 ص توسط : کریم ضیایی

وَ مَنْ یُهاجِرْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثیراً وَ سَعَهً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً سوره نساء آیه 100

کسی که در راه خدا هجرت کند ، جاهای امنِ فراوان و گسترده ای در زمین می یابد. و هر کس بعنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او ، از خانه خود بیرون رود ، سپس مرگش فرا رسد ، پاداش او بر خداست و خداوند ، آمرزنده و مهربان است  .

حادثه هولناک و تاسف بر انگیزی که در مسجد الحرام اتفاق افتاد ، باعث شد تعدادی از مسلمانان ، هموطنان و بالاخص یکی از همشهریان ما در مسیر زیارت حرم نبوی شریف و اهل بیت مدفون در بقیع و در حال راز و نیاز پرودگار، جان خود را از دست بدهند.

هجرت در راه خدا آن است که انسان براى پیشبرد راه توحید و مبارزه برعلیه طاغوتها از دیار خود هجرت نماید و آن بزرگترین سازندگى وابتداى تکامل وترقى انسان و مکتب او ست و نشانگر آن است که براى انسان انقلابى، مکتب مطرح است نه زندگى و خانواده چنان که راه انبیاء همین است‏.

 

اکنون هجرت شهادت گونه حاج محمد جعفر فلاح نشانه ای شده است برای برهم زدن هیمنه ظلم و جوری که آل سعود آن را بنا کرده اند . و اثبات حقانیت مکتب حقه شیعه اثنی عشری.  و اجر این هجرت وسعتی می شود به گستره گیتی که همه دنیا بر مظلومیت این شهدا اذعان می کنند و به پیش بینی قرآن عظیم، بینی طاغوتها و ظالمان عالم به خاک مالیده می شود. آن چنانکه در آیه 100 از سوره نسا آمده است.

اما ثمره این هجرت را فقط در این دنیا قرار نمی دهد و می فرماید اگر در این راه او را مرگ فرارسد اجر و پاداشش با خداست. و نهایت عظمت و اهمیت این هجرت و پاداش مهاجران را روشن می سازد.

به قطع می توان گفت : که او به شهادت همه ی آشنایان و دوستانش مهاجری بود، که نه فقط در زمانه حج که در تمام عمر کوتاهش این هجرت را سرلوحه قرار داده بود و مفهوم را به تمامه درک کرده بود و برای شناخت و رسیدن به امام زمانش لحظه ای تردید نمی کرد ، چرا که رفتار و منش وی در زندگی مذهبی و هیئتی اش دلیل واضحی است بر زندگی مخلصانه ی او.

به طوری که همه کسانی که حاج محمد جعفر را می شناختند از همکلاسی های قدیم و همکاران و هیئتی ها و مسجدی ها به این اخلاص اقرار دارند.

و بی شک در این هجرت که فقط پاداشش بر خداوند متعال است نیز برای رسیدن و شناخت بقیت الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف ذره ای فروگذار نکرده است .

به نوبه خودم غم از دست دادن این دوست عزیز را به خانواده محترم فلاح و اعضاء محترم هیئت قائمیه تسلیت عرض می نمایم.

عاش سعیدا و مات سعیدا

حجش مقبول و سعیش مشکور

 




برچسب ها : شهر  , شهدا  ,


      
تاریخ : شنبه 94/5/17 ساعت 12:25 ع توسط : کریم ضیایی


روحانی شهید علی شیخ شعاعی از جمله شهدای بزرگواری است که پس از 29 سال احراز هویت شد. 

وی متولد 1334 در کرمان است و در سال 65 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیده است.


 

متن ادبی شهید شیخ شعاعی خطاب به والدین و فرزندش چنین است:

پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم

به دخترم دروغ نگویید!

نگویید من به سفر رفته ام

نگویید از سفر باز خواهم گشت

نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد

به دخترم واقعیت را بگویید،

بگویید بخاطر آزادی تو

هزاران خمپاره دشمن

سینه ی پدرت را نشانه رفته اند

بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش

پریشان شده است،

بگویید موشکهای دشمن

انگشتان پدرت را در سومار

دستهای پدرت را در میمک

پاهای پدرت را در موسیان

سینه ی پدرت را در شلمچه

چشمان پدرت را درهویزه

حنجره ی پدرت را در ارتفاعات الله اکبر

خون پدرت را در رودخانه ی بهمنشیر

و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده اند

اما ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد

به دخترم واقعیت را بگویید

بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و

نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند

بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند

چرا مادر دیگر نخواهد خندید

چرا گونه ها ی مادر بزرگش همیشه خیس است

چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند

و چرا پدرش به خانه برنمی گردد

بگذارید دخترم بجای عروسک بازی

نارنجک را بیاموزد

بجای ترانه، فریاد را بیاموزد

و بجای جغرافیای جهان،

تاریخ جهان خواران را بیاموزد

به دخترم دروغ نگویید

نمی خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد

به دخترم واقعیت را بگویید

می خواهم دخترم دشمن را بشناسد

امپریالیسم را بشناسد

استعمار را بشناسد

به دخترم بگویید من شهید شدم

بگذارید دخترم تنها به دریای

خون شهیدان هویزه بیندیشد

سلام مرا به دخترم برسانید

و این اشعار را که نوشتم

برایش نگهدارید که بزرگتر شد

خودش بخواند

شهیدان زنده اند الله اکبر

بخون غلطیده اند الله اکبر





برچسب ها : شهر  , شهدا  ,


      
تاریخ : دوشنبه 94/4/22 ساعت 10:32 ص توسط : کریم ضیایی

به این روایت که رسیدم خیلی ذهنم مشغول شد :

الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : لا یَستَغْنی أهلُ کلِ بلدٍ عن ثلاثةٍ یُفزَعُ إلیهِم فی أمرِ دُنیاهُم وآخِرَتِهِم ، فإن عَدِموا ذلکَ کانوا هَمَجا : فَقیهٌ عالِمٌ وَرِعٌ ، وأمیرٌ خَیّرٌ مُطاعٌ ، وطبیبٌ بَصیرٌ ثِقةٌ .  

امام صادق علیه السلام فرمودند : مردم هر شهرى به سه چیز نیازمندند که در کار دنیا و آخرت خود به آنها رجوع مى کنند و چنانچه آن سه را نداشته باشند گرفتار پریشانى مى شوند: فقیه دانا و پارسا، فرمانرواى نیکوکار و فرمان بردار شده و پزشک حاذق و مطمئن (تحف العقول)

شما پیدا کنید پرتقال فروش را ...

اشکال شهر ما کجاست ؟؟؟

کدام را کم دارد؟؟؟!!!




برچسب ها : شهر  , دین و مذهب  ,


      
تاریخ : چهارشنبه 94/3/13 ساعت 7:25 ص توسط : کریم ضیایی

هیاهوی شهر را می دانستم در شب نیمه شعبان. سالها دیده بودیم که مغازه ای و یا چند مغازه با هم آذین می بستند و دستگاهی و آهنگی ، شربتی و آشی و ....

از قضا امسال که برای اقامه نماز در یکی از مساجد مرکز شهر توفیق اجباری شده بود ، با خانواده گفتم که امروز باید زود برویم تا به ترافیک شب نیمه نخوریم. ساعت 3 بود که دیدیم خانمهایی دخترکان خود را بزک کرده، روی پله مغازه ها نشسته به انتظار جشنند.

خورشید پنهان ، جشنی که چند سالی است در هسته مرکزی شهر به همت دست اندرکاران فرهنگ شهر! برگزار می شود.

یادم هست سال اولی که برگزار شد کلی تحسین هم کردم که کاری است بس شایسته که قابل تقدیر بود از این همت که برای این شب برنامه ای ترتیب داده بودند. ظاهرا نهادینه هم شده بود. از انتظار جمعیت می شد فهمید.

 

 


از تست سیستم صوت، تغییر برنامه های امروز معلوم بود. جای شما خالی نباشد ما که اسیر چهار دیواری منزل ابوی شدیم و از اول برنامه که منوال بر قرائت قرآن و سرود ملی بود که بگذریم و برنامه کلیشه ای گروه موزیک ارتش و نمایش زور خانه ای ، منتظر بودیم که لابد گروه سرودی نیز از دخترکان مدرسه ای هم بیایند و بخوانند؛ که شنیدیم ریتم برنامه به نا گاه تغییر کرد و صدای آلات موسیقی به هوا رفت. دعوت می کردند از فلان خواننده و موسیقی و کلیپ و ...

ما که شناخت نداشتیم اما چنان طربی مجلس را گرفته بود که شاهدان عینی باید حال مجلس را تعریف می کردند. از زنانی که به اشتباه راه به میان جمعیت مردان پیدا کرده بودند و ...

ناگاه برای سلامتی مادران هم خواندند ترانه ای که برایم آشنا آمد. بله همان بود که آن شب کذایی که همسایمان عروسی داشت و ما چندین مرتبه تماس با 110 گرفتیم و هنوز هم نیامده اند . آنقدر نیامدند که حالا که آمده اند همه پلیس ها هم به تماشا ایستاده اند . مسئولین هم نشسته بودند. همان ترانه شب عروسی را که به مادر داماد تقدیم می کرد به مادران جلسه امام زمان هدیه داد.

آیا این همان مصداق بارز مناسب مجالس لهو نبود.

از «میان برنامه» باید می گفتم که با آهنگ بسیار بلند به اصطلاح ما ها «دوبس دوبس» همه را دعوت به کف و سوت می کرد.

ایراد گرفتند که دوباره از بوته نقد آمده اید. یادم به گفته پیرمرد روستایی افتاد که از زمان قحطی و گرسنگی  می گفت. گفت به صف می ایستادیم تا نان به ما بدهند. نان که چه عرض کنم! خاک داشت . شن داشت. کلوخ داشت . کاه داشت. گندم هم... داشت. گفتند مداح داشتیم.

گفتم مداح هم... داشتید هم به قدر گندم نان قحطی زده ها. البته به همان منوال صلوات هم داشتید. کنار کف و سوت و هورا. امشب در منبر می گفتم به قربان عمو پورنگ که فقط بچه ها را سر کار می گذاشت.

البته روحانی هم داشتند. . سری که به کوچه زدم رفیق قدیمی را دیدم که به مجلس دعوت شده بود ولی شرمنده از حضور در این مجلس بود. نمی دانست برای این جمع چه بگوید . ولی خوب گفت و جمع را خوب اداره کرد. واقعا احسنت داشت.

وقتی برای نماز از خانه بیرون آمدم اما اذانی از این جشن نشنیدم . شاید اصلا در کنار بقیه فایلها یادشان رفته بود آماده کنند فایل اذان را . بگذریم.  یعنی یک موذن هم نبود؟ به نوای «آمدم ای شاه پناهم بده » اکتفا کردند به جای اذان و هنوز اندکی از اذان نگذشته بود که همان آش و همان کاسه. با گروه کر و همخوانی زنان و مردان ادامه دادند.

پس دراین شهر قحط زده ی فرهنگ، آهنگ و ترانه و کف و سوت و ... بود . برای اینکه بگویند جشن امام زمان است و نانی است پخته برای قحطی زده ها ، مداحی و صلوات و روحانی و شاه پناهم بده ای هم ... بود.

او هم فهمیده بود . پسرکی که گفت : (البته با عرض معذرت) چقدر این مردم بی فرهنگ اند. کاش همان اصفهان خودمان ایستاده بودیم و به دنبال فلانی(خواننده ) نیامده بودیم

ما هم معتقدیم کار خوب و  به جایی بود ولی از معنویت شب نیمه غافل نشویم. بنا بود با فرهنگ اشتباه ترانه مقابله کنیم نه آنرا سازمانی کنیم.

قحطی فرهنگ ما در شهر بی صاحب از آن زمان آغاز شده بود که فردی معلوم الحال آمد و به اعتقاداتمان توهین کرد و مسئولین شهرما پای گفتارش کف زدند و هیچ کس دم برنیاورد. ما که چشممان به زبان بزرگان بهت زده مانده بود که انتقاد شدید کردند. همان روز فهمیدند که اگر در این دیار اتفاق دیگری هم بیفتد کسی دم بر نمی آورد.

قحط فرهنگ ما سکوت بزرگانی است که از قضا در شهر ایشان دایره و تنبک به راه بود. و آنها هم و ما هم تقصیر را به گردن یکدیگر انداختیم.

اگر مکلایی از طرف معممی در جلسات اداری حاضر نمی شد و اجتهاد خود را به عنوان نظر برخی مسئولین نمی گذاشت و ایشان نیز سکوت را بهترین نمی دیدند و فکر قحطی فرهنگ بودند، الان ما در منطقه اولین در چه و چه و چه نبودیم. کاری به آمار ندارم. ببینیم اطرافمان را . خود کشی ها را ، قتلها را ، دزدی ها را ، برادر کشی و فرزندکشی و ... را.

ما هنوز نمازمان و مسجدمان را و محرابمان را داریم. فقط مسجدمان و نمازگزاران آن را نبینیم.

گلی بود به جمال مسئولین، حوزه هامان، و علماء شهر.

این همان تئوری سلطان حسینی است که هنوز تختش را داشت. اندکی درنگ کنیم.

و روایتی که امشب در منبر هیئت خواندم از رسول خوبیها :

فَعِنْدَهَا یَذُوبُ‏ قَلْبُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ فِی‏ جَوْفِهِ‏- کَمَا یُذَابُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ مِمَّا یَرَى مِنَ الْمُنْکَرِ- فَلَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُغَیِّرَه‏ ... المومن یمشی بینهم بالمخافه ، فان تکلم اکلوه و ان سکت مات بغیظه 

در آن زمان(آخر الزمان) قلب مومن از آنچه که از منکرات می بیند ونمی تواند تغییر دهد ، در سینه اش آب می شود آنچنانکه نمک در آب. مومن در میان مردمان با ترس راه می رود، چه کند که اگر حرفی بزند اورا می خورند(می کوبند، برچسب می زنند. متلک می گویند) و اگر سکوت کند از غصه دق می کند.

تفسیر قمی جلد 2 ص 304




برچسب ها : شهر  ,


      
<      1   2   3   4   5   >>   >