به این روایت که رسیدم خیلی ذهنم مشغول شد :
الإمامُ الصّادقُ علیه السلام : لا یَستَغْنی أهلُ کلِ بلدٍ عن ثلاثةٍ یُفزَعُ إلیهِم فی أمرِ دُنیاهُم وآخِرَتِهِم ، فإن عَدِموا ذلکَ کانوا هَمَجا : فَقیهٌ عالِمٌ وَرِعٌ ، وأمیرٌ خَیّرٌ مُطاعٌ ، وطبیبٌ بَصیرٌ ثِقةٌ .
امام صادق علیه السلام فرمودند : مردم هر شهرى به سه چیز نیازمندند که در کار دنیا و آخرت خود به آنها رجوع مى کنند و چنانچه آن سه را نداشته باشند گرفتار پریشانى مى شوند: فقیه دانا و پارسا، فرمانرواى نیکوکار و فرمان بردار شده و پزشک حاذق و مطمئن (تحف العقول)
شما پیدا کنید پرتقال فروش را ...
اشکال شهر ما کجاست ؟؟؟
کدام را کم دارد؟؟؟!!!
برچسب ها : شهر , دین و مذهب ,
بعضی وقتها خواسته و یا نا خواسته عادتهایی داریم که شاید بدون توجه از کنار کارهای مهمی رد می شویم. برخی اوقات برای انجام نشدن کاری شاید از روی ریا مثل اسفند به هوا می پریم و گاهی حتی اهمیت آن کار را فراموش می کنیم.
در دهه فجر که باب مراسم وافتتاح و احترام و ... هفته پرکاری برای مسئولین و حتی مردم بود، توفیق شد من هم چند جلسه ای را شرکت داشته باشم .
خیلی دقت کردم ، اول فکر کردم شاید زیاد حساس شده ام. اما جلسه اول و دوم که سپری شد در جلسه سوم هم همین مسأله را مشاهده کردم. نکته ای که سالها قبل هم برخی بزرگان به آن اشاره کردند.
اول هر مجلسی به رسم احترام تلاوت قرآن و بعد سرود ملی خوانده می شود. ولی تا قرآن می خوانند هنوز جلسه رسمیت پیدا نکرده و همه همچنان مشغول احوالپرسی اند و تا آغاز سرود ملی را می شنوند همه با احترام به پا می ایستند و سکوت تمام جلسه را فرا می گیرد.
فرقی هم نمی کند کجا باشد استادیوم ورزشی و یا حتی روز 22 بهمن امسال که این مساله باز هم تکرار شد.
تذکر دوم: با وجود همه برنامه ریزی ها در سفر های مسئولین ودیدن تمام دقیقه ها و ثانیه های این دیدار ها باز می بینیم در اکثر موارد سخنرانی آن مسئول با اذان ظهر همراه می شود. مورد آخر هم در سفر استانی رئیس جمهور به اصفهان ، شروع سخنرانی ایشان چند دقیقه ای به اذان ظهر بود و تا نیم ساعتی بعد از اذان ادامه داشت.
انتظار است آقای رئیس جمهور که به تمام معنا روحانی است توجهی به این مساله می کردند. یا مراسم استقبال زود تر برگزار می شد و یا ...
تذکر سوم: خیلی گذرا شاید زیاد حساس شده ام که تقریبا در همه گزارش های تلویزیونی صدای اذان را می شنویم. مورد اخیر هم همین گزارش گرد و غبار از اهواز.
احترام به قرآن و نماز اول وقت در برنامه های انقلابی و رسانه ای اگر اولویت نداشته باشد و در این زمینه جامعه اصلاح نشود کم کم به دست فراموشی سپرده می شود.
همین جا از اقدام به جای شبکه یک در برگزاری نماز جماعت اول وقت در برنامه مناظره تقدیر می شود.
برچسب ها : شهر , دین و مذهب ,
تنها چند قسمتی از سریال پرده نشین گذشته بود که به پیشنهاد همسر مکرم به نظاره دسترنج آقای بهروز شعیبی نشستم.
شاید هنوز معلوم نبود که این سریال مستقیما می خواهد به روزمره یک خانواده روحانی بپردازد و نه الزاما روحانیت و یا حوزه ها. آن هم درگیریها و مشکلات خانوادگی و اجتماعی خانواده ای که هر روز تمام زندگی اش از دید مردم شهر کوچکی می گذرد. شهری که در کشور ما کم نیست. و این بار از لنز دوربینها با تفاوتی چشمگیر از دیگر آثار در این حیطه و از جنس طلا و مس.
برخی از متدینین تا متوجه داستان شدند در ابتدای امر موضع گرفتند. از جمله دیداری که با یکی از رفقا داشتم که با شدت و حدتی سریال ندیده را شروع به نقد کرد. حتی بعضی آن را تطهیر برخی آقا زاده ها دانستند که اتفاقا از خانواده روحانی هستند و آن را بازتاب خانواده های مذهبی جامعه دانستند و معتقد بودند که نویسنده خواسته است مسیر فرزندان روحانیت را از ایشان جدا کند.
البته باید حق می دادیم به این نقدها . چرا که با این مسیری که گروه فیلم و سریال کشورمان برای ساخت این دست فیلمنامه ها درباره یک قشر خاص رفته بودند و دید منفی جامعه دینی نسبت به این دست کارها، این موضع گیری ها پُر بی جا هم نبود.
چرا که تا الان اکثر فیلمها و سریال ها با دید طنز و حتی تمسخر ساخته شده بود . در ابتدا، همه این سریال را در ردیف مارمولک ، زیر نور ماه و حتی سریال دودکش می شمردند.
این جا دزد سریال های کمدی که هنوز خاطره اش از ذهن بیننده بیرون نرفته نقش روحانی مهاجر این شهر کوچک را بازی می کرد و در فیلم های قبلی دزدی بود که لباس روحانیت را ربود . حتی در یک سکانس لباس روحانیت ربوده شد و سوء استفاده هم شد. که البته چه خوب به بیننده القاء می کند که ممکن است برخی این لباس را دزدیده باشند.
یکی از مواردی که حتما در سالهای اول طلبگی، طلبه ها در درسهای اخلاق یاد می گیرند نقل آیت الله العظمی بروجردی است . به ایشان عرض کردند: طلبه ای دزدی کرده است و ایشان فرمودند که طلبه دزدی نمی کند. این دزد است که آمده طلبه شده است.
بسیاری از نقدها و جلسات و حتی مصاحبه های گروه سازنده را پی می گرفتم و انصافا موردی هم نیافتم که توهین فاحشی کرده باشد. هر چند که این موشکافی الزاما نه برای یافتن اشکال بود بلکه دیدن زندگی خودم را از دید نویسنده ای که حتی شبی حجره نشینی نکرده و شاید با طلبه ای هم سپری نکرده است.
تنها نکته ای که کمی مزاجم را تلخ نمود بعد از اتمام سریال و آنهم در جلسه تجلیل از بازیگران و سازندگان این سریال بود. تصاویری که از آقایان و خانمهای بازیگر این مجموعه در سایت ها ی خبری منتشر شد خلاف جریان یک ماهه سریال پرده نشین بود.
شاید مردم فراموش کرده بودند که واقعا این آقا رحیم که مردم یک ماه با او ارتباط برقرار کردند و شاید با روضه ناحیه ی او گریستند، آن کسی نبود که می پنداشتند. و از خانم هایی که در بیت یک عالم بودند توقع بی حجابی نداشتند.
تا اینکه امروز خبری دیدم که یکی از مراسمات تجلیل از دست اندرکاران سریال، در مدرسه علمیه ای در تهران برگزار شده بود.
آنچه که تمام حرف من بود و لفظی برای بیان آن نیافته بودم را در کلام استاد اخلاق آن مدرسه یافتم. ایشان فرموده بود:
«وظیفه طلبه، روحانی بودن است و نه بازیگری. طلبه اگر روحانی بشود میتواند اثر بسیار زیادی در جامعه خود داشته باشد. این سریال در واقع نمایشی از زندگی طلاب بود اما شما سعی کنید روحانی واقعی باشید، یک طلبه باید رفتار و کردارش انسان ساز باشد .
اما مطلب مهم عمل خود روحانی است. طلبه ها باید سبب افزایش آبروی روحانیت باشند، در واقع شما مربی جامعه هستید؛ باید به آن چه یاد می گیرید عمل کنید و روز به روز عمل خود را قوی تر کنید که در آینده بتوانید دردی از جامعه دوا کنید.»
و من می گویم: کار برای داریوش ارجمند بعد از بازی نقش مالک سخت شد. چون هنوز هم او را با نام مالک می شناسند.
کاش بازیگران کمدی های گذشته که از قضا نقش اولهای مجموعه را هم بر عهده دارند مراقب شخصیت شهیدی ها و مهدوی های کسب کرده و انتخاب بازی آینده خود و عکسهایی که از آنها منتشر می شود باشند تا تاثیر یک ماهه این مجموعه در جامعه، خدای ناکرده اجتماع را به سمت اباحه گری نبرد.
یعنی مردم باور کنند، می شود شبی بازی طلبگی کرد و شبی دیگر بازی دیگری.
برچسب ها : مدرسه , شهر , دین و مذهب ,
یکی از دوستان تعریف می کرد:
تابستان بود و هوا خیلی گرم. اخبار از شیوع «وبا» خبر می داد . شاید روزی نبود که تذکری نسبت به مصرف سبزیجات و شستن دستها و ... نمی دادند.
حتی اغذیه فروشی ها هم برایشان مصرف سبزی در خوراکی هاشان ممنوع شده بود. قیمت سبزیجات ارزان شده بود. دسترسی راحت بود و مشتری کم.
به بازارچه رسیدم و یک کیلو سبزی خواستم . انگار دنیا را به مغازه دار دادند. فورا یه کیلو که چه عرض کنم شاید حتی بیشتر کشید و بندی بست و روزنامه دورش و گذاشت تو پلاستیک. حتی تا دم در غرفه اش من رو بدرقه هم کرد.
تا از بازارچه بیرون اومدم هنوز پاهام رو روی موزاییک پیاده رو نذاشته بودم که یکی با تعجب بهم گفت آقا سبزی خریدی ؟
چند قدمی دور نشده بودم که دومی اومد از کنارم رد بشه گفت آقا خیلی مراقب باشد می گن وبا شایع شده.
قدم سوم و تذکر سومی. به قدر هر قدم تذکری .دیگه حوصلم سر رفته بود. از همه شاکی شده بودم.
رسیدم به میدان و یه دوست قدیمی را دیدم . بعد از سلام بی درنگ گفت فلانی از تو بعیده مگه سر جون خودت و خونوادت سیر شدی ؟! یا نکنه اخبار رو نمی شنوی ؟!
من که کاسه صبرم لبریز شده بود شاید با یه لحن تند بهش گفتم رفیق تو دیگه نگو ! کاش یه پاکت سیاه یا پارچه بود این سبزی ها رو مخفی می کردم.
امروز دلم به حال این زبون بسته ها سوخت، گفتم حیوونکی ها رو چند برگ سبزی بهشون بدم . آخه این پرنده های کوچولو چند روز بود سبزی نخورده بودند.
بلا تشبیه سبزی و سبزی فروش، در جامعه ما، ممنوعه ای است که دین ممنوع کرده است: گناه .
دسترسی به آن آسان و عرضه ی آن در هر غرفه شیطانی بسیار و حتی برخی حراج می کنند . بسته بندی آن را زینت می دهند . و شیطان آن را رنگ و لعاب می دهد. «و زین لهم الشیطان اعمالهم»
فکر کردم راستی چه می شد همه جامعه نسبت به همه بدیها واکنش نشان بدهند. به حدی که کسی سبزی خریدن که هیچ، دیگر جرات گناه درجامعه را نداشته باشد.
اگر به محض اینکه کسی نگاه آلوده ای داشت ، تا قدم سوم سه بار تذکر می گرفت و اگر کسی صدای ناهنجار از ماشینش بلند بود تا ماشین سومی تذکر می دادند. تا کسی خلاف می کرد همه به او اخطار می دادند ، دیگر هیچ کس جرات خلاف و گناه نمی کرد و سعی در رفعش می کرد.
در جامعه ما گناه تحقیر نمی شود و تذکر نمی گیرد که هیچ ، حتی رواج پیدا می کند. تقلید هم می شود. زینت هم می شود . دفاع هم می شود .
غافل از اینکه اگر امر به معروف و نهی از منکر فراموش بشود و دیگر هیچ کس حاضر به تذکر نباشد ، به بیراهه ای می رویم که بازگشت از آن بیراهه خیلی خیلی سخت می شود .
چقدر خوب است آنچنان که همه تذکر سلامتی و نخوردن نمک و روغن و ... می دهند، حتی به میزان کمتری تذکر لسانی نسبت به گناه نکردن می دادند.
تذکر لسانی برای همه ما واجب است. فرقی در غذای جسم و روح نیست.
برچسب ها : شهر , دین و مذهب ,
به آرومی وارد صحن شدم . بی اختیار مثل تمام دفعات دیگر که مشرف شده بودم اشک درون چشمام حلقه زد . سلام دادم و وارد شدم. یه گوشه ای از رواق نشستم. زیارت نامه را باز کردم باز مثل ایام گذشته چند قطره ای اشک یادگاری در آن نگاشتم.
کتابچه را که بستم سفری در درونم آغاز شد یادم به شبی افتاد که وارد مسجد شدم و به ناگاه متوجه پدر و پسری شدم. خیلی عادی مثل شبهای دیگر با سلام و تعارف متعارف برای نماز آماده شدم.
بعد از نماز متوجه شدم همون پدر و پسر یه جایی گوشه صحن مسجد ایستادند و منتظرند من حرفم با آقایی که باهاش صحبت می کردم تمام بشه.
اومدند جلو و پدر خودش رو حسینی معرفی کرد. اهل مشهد از صنف معاملات املاک . با خانواده از شیراز برمی گشتند. پسرش را هم معرفی کرد. گفت خادم امام رضا است . خیلی هم آشنا داشت. که من حتی نمی شناختمشون.
به تیپ و قیافه شون هم نمی خورد که ندار باشند. سر بحث که باز شد گفت که کم پول شده و خانواده رو امامزاده گذاشته تا بیاد داخل شهر هزینه ای را از یه جایی قرض بگیره و بتونه تا مشهد بره.
صد تومنی پول تو جیبم بود که برا ی کاری گذاشته بودم. فورا به فکر سردی هوا و خانواده اش که داخل امامزاده بودند افتادم...
دیگه حرف به امام رضا رسیده بود. عهدی با امام رئوف کردم و ... دستم رو تو جیبم . حتی نشمرده همه اش را دادم.
پرسید از کجا بریم امامزده ؟ گفتم: بیاید من برسونمتون. و تا روبروی امامزاده رسوندمشون.
یک ساعتی بعد هم با شماره ای که به من داده بود به من زنگ زد. از طرف خانواده اش هم تشکر کرد.
چند روز بعد هم پیام داد و شماره حساب گرفت که در اولین فرصت بدهی اش رو واریز کنه.
و هنوز واریز نکرده....
خیلی ها الان حرف های زیادی می زنند. تو که ساده نبوی ؟ چطوری دلت اومد؟ تو کی این همه پول داشتی . پس این همه تذکر که می دهند چرا چشمت به حساب نمی افته و ...
اما من با امام رضا معامله کردم و الان مرتبه سومی بود که امام رضا من را می طلبید و خود حضرت هم مهمان می کرد.
تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
به هر حال اگه یه روز این بنده خدا از اینجا گذر کرد و احساس بدهی کرد ، بدونه که دیگه به من بدهکار نیست من طلبم رو از امام رضا گرفتم. بره با امام رضا حساب و کتابش رو صاف کنه .
من و شما هم خیلی وقت ها از اسلام ، از امام عصر، از انقلاب، از شرع و ... مایه می گذاریم و شاید واقعا روزی بدهکار اسلام و امام و انقلاب شویم.
قضاوت شما در قبال کار من مهم نیست . مهم اینست که خودمان باشیم. به نام خودمان با دیگران معامله کنیم. نه با عنوان و پست و مقام و ... .
لطفا خودتان باشید. حتی اگر از دیگران گدایی می کنید.
لطفا اشتباه های خودتان را مردانه قبول کنید.
کاش خود را حسینی نمی نامید و نمی گفت سید است.
کاش اسم پسرش هم علی نبود.
و کاش با نام و لباس و نشانه و ... بقیه را نسبت به همه چیز بد بین نمی کردیم .
خیلی ها ما را به نام خادم می شناسند و به خاطر مخدوم ما را قبول دارند.
به هر حال جاتون مشهد خیلی خالی بود.
برچسب ها : شهر , دین و مذهب ,