استادی می گفت: روزگاری عالم زاهدی محور مراجعات مردمی بود و قطب دسته ای از جماعت متدینین. از قضا عالم فوت شد . فرزندی داشت از همه عوالم بی خبر اما جسور و حاضر جواب. عالم زاده بر جایگاه پدر تکیه زد و دستاری بر سر نهاد و به وعظ و خطابه پرداخت. عده ای از مریدان که رفتار سابق او را می دانستند و بی سوادی وی بر آنها محرز بود، از او پرسیدند : تو کی درس خواندی و در محضر پدر کسب فیض کردی که ما تورا ندیدیم و یا زانوی ادب در پیشگاه کدام استاد ساییدی؟ آقازاده ی حاضر جواب گفت: که این معروف را نشنیده اید که ولد العالم نصف العالم که این خود نیمی از علم است در دارایی من . و نیم دیگر را در گفتن «نمی دانم» یافتم که می فرمایند: لا ادری نصف العلم. این دو نصف را در خود یافتم پس خود را عالمی دیدم که می تواند بر جای پدر تکیه زند.
امروز این مثل قدیمی در بعضی از صاحبان مناصب فرهنگی ما مصداق دارد: که جواب نمی دانند و تکیه کلامی که از گفتار علما یافته اند را باهم به خورد همه می دهند و خیلی راحت و بدون دغدغه، نیامدن عده ای دردمند را در نمایشگاهی ثلمه نمی دانند. حتی خواندن زنها هم این روزها در نظر آقایان ثلمه به اسلام نیست .
شاید از من که در این امر تخصصی ندارم و یا حتی از دور هم مشکلات صنف خبرنگار و مطبوعاتی و خبرگزاری ها را هم نمی دانم، سخن در این مورد ناسزا باشد، اما در روزگاری که هر کسی در غیر تخصصش سخن می راند و پا در کفش دیگری می کند ، آن هم از باب «نخوردم نان گندم ! اما دیدم دست مردم!» نکاتی را بیان می کنم.
عجیب است در زمانه ای که همه دم از عقل می زنند و عقلا را گرد هم می آورند و دم از تدبیر می زنند . باید گرد هم بیایند و و تدبیری کنند و مشکل را برطرف کنند ، نه اینکه بگویند حتما نمی خواسته اند بیایند و حالا هم که نیامده اند ثلمه ای (ضربه ; لطمه) به اسلام نمی خورد.
البته ما را با این بازیها کاری نیست . غرضم درد دلی از باب مطبوعاتی بود. خدا به داد دلشان برسد. کلی وقت می گذارند : جلسه می روند ، از صبح علی الطلوع پشت در بسته می ایستند ، تا شاید راهشان بدهند یانه . از تیر برق بالا بروند و عکس بگیرند . دنبال مسئول بدوند و خلاصه سختی فراوان ... که خبر تایپ شود، ویرایش شود ، تایید شود ، منتشر شود و ساعاتی بعد از انتشار، از اداره متبوع امر برسد که چرا منتشر شده است و علی رغم توجه مردم و نظرات متعدد باید از انتشار خارج شود . که رئیس اداره ای که حرف زده است، جایی به ما نان قرض داد و ما اکنون برای او باید جبران کنیم. و صدای هیس !!
و یا صبح یک روز پاییزی خیلی قشنگ در یک جمع صمیمی بیش از صد نفر یا بیشتر ، لابلای کوههای سر به فلک کشیده ، پا به پای دو چرخه سواران دختر و پسر ، با سختی فراوان عکسهای زیادی بگیرند از کلاه بسر های مسئول و دست گردن انداختن جمعیت نسوان و دسته ای شورت پوشیده پسر . مطلب را برسانند برای انتشار و بعد باز تماس از بالا و خروج از صف انتشار.
این دو مصداق ، گوشه ای از سختی های این جمعیت است . حالا اگر شما باشید و این همه درد سر و بعد نتیجه کارتان با یک دستور سانسور شود ، شما در نمایشگاه مطبوعات شرکت می کنید .
آیا مسئولین ما به کار خودشان شک دارند. نمیدانم ایشان قبل از برگزاری این برنامه ها فکری هم می کنند و یا فقط دهان باز می کنند و دستور می دهند.
به فرمایش رهبری عزیز کار فرهنگی که کنسرت و اردوی مختلط نیست.
آقایان مسئول!
بر حرف ها و اعمالتان پافشاری کنید. و بر رفتارتان عذرخواهی نمایید. فقط ایمان به این آیه مرا وادار می کند که بگویم از سانسور به جایی نمی رسید . خدا خودش شما را می ترساند نه نامه ها و رفتار دیگران با شما.
رویه تان را درست کنید:
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفُ بِالْعِبَادِ (آل عمران -30)
روزی که هر کس کارهای نیک و کارهای بد خود را در برابر خود حاضر بیند،، آرزو کند که ای کاش میان او و کردار بدش فاصله ای بزرگ بود خداوندشما را از خودش می ترساند و خدا به بندگانش مهربان است
با عرض پوزش از بینندگان قسمتی از تلاش سانسور شده را در ادامه مطلب ببینید: