ایام شهریور برای من خاطرات شیرینی را دارد. نه تنها من بلکه همه اعضاء خانواده، پسر عمو ها و دختر عموها و الان حتی کوچکتر های فامیل. اینکه از اول شهریور تا شبی که فردایش باید به مدرسه می رفتیم، در جلسه روضه ای که در دارالولایه برگزار می شد، حضور داشتیم.
روزهای اول روضه ی امسال که باز از اول شهریورشروع شده، وارد مجلس ابا عبدالله علیه السلام شدم. یکی از اعضاء کوچک فامیل که تا بحال فقط استکان جمع می کرد و آب می داد، با شور و شعفی وصف ناشدنی جلو آمد و گفت : امسال برای اولین بار تو مجلش چای هم دادم.
دیشب دیدم محمد حسین (پسرم) هم با ذوق یکی یکی استکانها را دَم در آبدار خانه می آورد، ولی کار آنقدر براش سخت بود که همانجا تحویل می داد. به یاد دوران کودکی خودم افتادم. که می ایستادیم تا یکی از مستمعین چای خوردنش تمام بشه و در رقابت با بقیه بتونیم استکانش رو ببریم.
خدا را شاکرم که امسال نیز توفیق خدمت زیر خیمه اباعبدالله الحسین علیه السلام را نصیب ما کرد .
مجلس روضه خامس آل عبا عیلهم السلام عصر ها در دارالولایه مرحوم ضیایی واقع در خیابان شهید بهشتی تا 28 شهریور برقرار است.
یاد مرحوم حاج محمد حسن ضیایی و همه خادمان به دستگاه حضرتش گرامی باد.
عکس بالا از نمای وردی دارالولایه در انتهای دالان از مرحوم حاج آقا گرفته شده است .
در ادامه مطلب باز نشر مطلبی است که چند سال قبل در پنج دری قدیمی منتشر کردم. عنایت بفرمایید.
در این گفتار یادی کنم از پدر بزرگ ولایی و خادم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که عمری را به خدمت به آستان ایشان سپری نمود و عاقبت در سال 81 از دیار فانی به دیار ابدیت شتافت تا در کنار ارباب ادامه زندگی دهد.
مرحوم حاج محمد حسن ضیایی رحمه الله سالهای متمادی اقدام به پرپایی مجالس روضه خوانی و وعظ و خطابه می نمود .
قابل تذکر است که در سالهای اختناق رژیم منحوس پهلوی ایشان با تدبیر خاص این مجلس را سر پا نگه داشت و در سالهای پایانی عمر خویش منزل مسکونی خود را وقف روضه خوانی نمود.
من به استناد شعر استاد راحل حاج آقا عظیمی رحمه الله ، آنجا را دارالولایه نامیدم . امید که راهش را ادامه دهیم.
قسمتی از متنی که در رثای ایشان در همان سال نوشته ام را تقدیم می کنم :
... غم بی پایان هجرت پیر عاشق دربار حسین علیه السلام خوشی روزگار را از مزه انداخته و دوریش دل را ریش ریش می کند . خاطراتش در دلم فتنه به پا می کند .
جایگاهش در پیچ دالان دارالولایه مرا به یاد گریه های مدامش می اندازد . نگاه به حوض آنجا مرا غرق در دریای حزن می کند . درختانش را می بینم که سر و شاخه بر هم می زنند و عزا به پا می کنند .
منبر دیگر تاب بر پا ایستادن ندارد و صدای ناله اش به آسمان بلند است و ستونهای ایوان نزدیک است که از این غم کمر خم کنند.
هر کجا قدم می گذارم او را می یابم ؛ در دارالولایه ، در بازار و حتی در مدرسه (مدینه العلم صاحب الزمان علیه السلام شهرضا). ندای «آشیخ عبد الکریم»اش که در روز عرفه از میان جمع خطاب به من گفت ، هنوز در گوشم است . نمی دانم چرا از من حجره ام را سراغ گرفت ولی قدم در آنجا نگذاشت...
برچسب ها : خانه , روضه ,
