سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پنـ5ـج دری
تاریخ : چهارشنبه 94/3/13 ساعت 7:25 ص توسط : کریم ضیایی

هیاهوی شهر را می دانستم در شب نیمه شعبان. سالها دیده بودیم که مغازه ای و یا چند مغازه با هم آذین می بستند و دستگاهی و آهنگی ، شربتی و آشی و ....

از قضا امسال که برای اقامه نماز در یکی از مساجد مرکز شهر توفیق اجباری شده بود ، با خانواده گفتم که امروز باید زود برویم تا به ترافیک شب نیمه نخوریم. ساعت 3 بود که دیدیم خانمهایی دخترکان خود را بزک کرده، روی پله مغازه ها نشسته به انتظار جشنند.

خورشید پنهان ، جشنی که چند سالی است در هسته مرکزی شهر به همت دست اندرکاران فرهنگ شهر! برگزار می شود.

یادم هست سال اولی که برگزار شد کلی تحسین هم کردم که کاری است بس شایسته که قابل تقدیر بود از این همت که برای این شب برنامه ای ترتیب داده بودند. ظاهرا نهادینه هم شده بود. از انتظار جمعیت می شد فهمید.

 

 


از تست سیستم صوت، تغییر برنامه های امروز معلوم بود. جای شما خالی نباشد ما که اسیر چهار دیواری منزل ابوی شدیم و از اول برنامه که منوال بر قرائت قرآن و سرود ملی بود که بگذریم و برنامه کلیشه ای گروه موزیک ارتش و نمایش زور خانه ای ، منتظر بودیم که لابد گروه سرودی نیز از دخترکان مدرسه ای هم بیایند و بخوانند؛ که شنیدیم ریتم برنامه به نا گاه تغییر کرد و صدای آلات موسیقی به هوا رفت. دعوت می کردند از فلان خواننده و موسیقی و کلیپ و ...

ما که شناخت نداشتیم اما چنان طربی مجلس را گرفته بود که شاهدان عینی باید حال مجلس را تعریف می کردند. از زنانی که به اشتباه راه به میان جمعیت مردان پیدا کرده بودند و ...

ناگاه برای سلامتی مادران هم خواندند ترانه ای که برایم آشنا آمد. بله همان بود که آن شب کذایی که همسایمان عروسی داشت و ما چندین مرتبه تماس با 110 گرفتیم و هنوز هم نیامده اند . آنقدر نیامدند که حالا که آمده اند همه پلیس ها هم به تماشا ایستاده اند . مسئولین هم نشسته بودند. همان ترانه شب عروسی را که به مادر داماد تقدیم می کرد به مادران جلسه امام زمان هدیه داد.

آیا این همان مصداق بارز مناسب مجالس لهو نبود.

از «میان برنامه» باید می گفتم که با آهنگ بسیار بلند به اصطلاح ما ها «دوبس دوبس» همه را دعوت به کف و سوت می کرد.

ایراد گرفتند که دوباره از بوته نقد آمده اید. یادم به گفته پیرمرد روستایی افتاد که از زمان قحطی و گرسنگی  می گفت. گفت به صف می ایستادیم تا نان به ما بدهند. نان که چه عرض کنم! خاک داشت . شن داشت. کلوخ داشت . کاه داشت. گندم هم... داشت. گفتند مداح داشتیم.

گفتم مداح هم... داشتید هم به قدر گندم نان قحطی زده ها. البته به همان منوال صلوات هم داشتید. کنار کف و سوت و هورا. امشب در منبر می گفتم به قربان عمو پورنگ که فقط بچه ها را سر کار می گذاشت.

البته روحانی هم داشتند. . سری که به کوچه زدم رفیق قدیمی را دیدم که به مجلس دعوت شده بود ولی شرمنده از حضور در این مجلس بود. نمی دانست برای این جمع چه بگوید . ولی خوب گفت و جمع را خوب اداره کرد. واقعا احسنت داشت.

وقتی برای نماز از خانه بیرون آمدم اما اذانی از این جشن نشنیدم . شاید اصلا در کنار بقیه فایلها یادشان رفته بود آماده کنند فایل اذان را . بگذریم.  یعنی یک موذن هم نبود؟ به نوای «آمدم ای شاه پناهم بده » اکتفا کردند به جای اذان و هنوز اندکی از اذان نگذشته بود که همان آش و همان کاسه. با گروه کر و همخوانی زنان و مردان ادامه دادند.

پس دراین شهر قحط زده ی فرهنگ، آهنگ و ترانه و کف و سوت و ... بود . برای اینکه بگویند جشن امام زمان است و نانی است پخته برای قحطی زده ها ، مداحی و صلوات و روحانی و شاه پناهم بده ای هم ... بود.

او هم فهمیده بود . پسرکی که گفت : (البته با عرض معذرت) چقدر این مردم بی فرهنگ اند. کاش همان اصفهان خودمان ایستاده بودیم و به دنبال فلانی(خواننده ) نیامده بودیم

ما هم معتقدیم کار خوب و  به جایی بود ولی از معنویت شب نیمه غافل نشویم. بنا بود با فرهنگ اشتباه ترانه مقابله کنیم نه آنرا سازمانی کنیم.

قحطی فرهنگ ما در شهر بی صاحب از آن زمان آغاز شده بود که فردی معلوم الحال آمد و به اعتقاداتمان توهین کرد و مسئولین شهرما پای گفتارش کف زدند و هیچ کس دم برنیاورد. ما که چشممان به زبان بزرگان بهت زده مانده بود که انتقاد شدید کردند. همان روز فهمیدند که اگر در این دیار اتفاق دیگری هم بیفتد کسی دم بر نمی آورد.

قحط فرهنگ ما سکوت بزرگانی است که از قضا در شهر ایشان دایره و تنبک به راه بود. و آنها هم و ما هم تقصیر را به گردن یکدیگر انداختیم.

اگر مکلایی از طرف معممی در جلسات اداری حاضر نمی شد و اجتهاد خود را به عنوان نظر برخی مسئولین نمی گذاشت و ایشان نیز سکوت را بهترین نمی دیدند و فکر قحطی فرهنگ بودند، الان ما در منطقه اولین در چه و چه و چه نبودیم. کاری به آمار ندارم. ببینیم اطرافمان را . خود کشی ها را ، قتلها را ، دزدی ها را ، برادر کشی و فرزندکشی و ... را.

ما هنوز نمازمان و مسجدمان را و محرابمان را داریم. فقط مسجدمان و نمازگزاران آن را نبینیم.

گلی بود به جمال مسئولین، حوزه هامان، و علماء شهر.

این همان تئوری سلطان حسینی است که هنوز تختش را داشت. اندکی درنگ کنیم.

و روایتی که امشب در منبر هیئت خواندم از رسول خوبیها :

فَعِنْدَهَا یَذُوبُ‏ قَلْبُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ فِی‏ جَوْفِهِ‏- کَمَا یُذَابُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ مِمَّا یَرَى مِنَ الْمُنْکَرِ- فَلَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُغَیِّرَه‏ ... المومن یمشی بینهم بالمخافه ، فان تکلم اکلوه و ان سکت مات بغیظه 

در آن زمان(آخر الزمان) قلب مومن از آنچه که از منکرات می بیند ونمی تواند تغییر دهد ، در سینه اش آب می شود آنچنانکه نمک در آب. مومن در میان مردمان با ترس راه می رود، چه کند که اگر حرفی بزند اورا می خورند(می کوبند، برچسب می زنند. متلک می گویند) و اگر سکوت کند از غصه دق می کند.

تفسیر قمی جلد 2 ص 304




برچسب ها : شهر  ,


مطلب بعدی : نیاز امروز شهر ما        مطلب قبلی : ببینیم که دل به چه کسی داده ‏ایم؟